سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :3
کل بازدید :163913
تعداد کل یاداشته ها : 165
103/8/11
3:40 ص

همسفر خــــــاموش مــــن بانوی آبی پوش مــــــن

تـــــــــرانه های درد تـــو زمزمه کن در گوش من

منـــو تو هر دو عاشـــقیم هردو به یک درد مبتـــلا

حـــرفی بزن صدا بــــشه این گریه های بی صـدا

منــتــظــر کـــدوم شبــی شب طلوع ماه گذشـــت

بـــرای تـــعـــریف قــفس فصل پرنده ها گذشـــت

برای تو اینجـا که نیســت جز دل من فریادرســـی

همسفـــــر تـــنــهای مــن تو چشم براه چه کســی

بیـــا هراســـــتــــو بــده به جرات حرفهای مـــن

بخون که من منتظـــــــرم برای همغزل شــــــــدن

همسفر خـــاموش مـــــن بانوی آبی پوش مــــــن

تــــــرانه های درد تـــــو زمزمه کن در گوش من

برای تو اینجا که نیســت جز دل من فریادرســی

همسفــــر تــنـــهای مــن تو چشم براه چه کســی

بیــا هراســــتـــــو بــده به جرات حرفهای مـــن

بخون که من منتظــــــرم برای همغزل شــــــــدن

همسفر خـــاموش مـــــن بانوی آبی پوش مـــــــن

تـــــرانه های درد تـــــو زمزمه کن در گوش مـن